به قلم سید علیرضا میرسجادی
در قرون اخیر، به برکت اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، سیر گرایش به حقیقت متوقف نگشته و به برکت این چراغ های هدایت، روشن ضمیران بسیار مجذوب آنان گشته و از تاریکی نجات یافته اند.
از جمله این افراد انوشیروان اصفهانی است که در قرن ششم هجری با عنایت امام رضا(ع) از زرتشتی به اسلام و تشیع گروید.
وی نزد سلطان محمد خوارزم شاه (درگذشت: 551ق) از مقام ومنزلت بالا برخوردار بود. داستان ایمان آوردن وی بسیار جالب و جذاب است. ابن حمزه طوسی (قرن پنجم و ششم هجری) در کتاب «الثاقب فی المناقب» صفحه 205 این قضیه را اینگونه نقل می کند:
«انوشیروان مجوسی اصفهانی، که شخصی بود معتمد و مورد علاقه ی حاکم خوارزم شاهی، پیوسته در دربار وی رفت و آمد داشت. پس از مدتی سلطان خوارزم شاه او را به عنوان پیک پادشاهی جهت رساندن اخبار، نزد سلطان سنجر سلجوقی ـ حاکم خراسان ـ فرستاد.
انوشیروان در راه مبتلا به بیماری پیسی شد؛ به گونه ای که چهره اش بسیار ناخوشایند گردید!
رفته رفته چهره ی او آنقدر ناخوشایند شد که هیچ کس رغبت نمی کرد به چهره ی او بنگرد. به همین دلیل تصمیم گرفت که نزد سلطان سنجر حاضر نشود و در حیرت فرو می رود.
انوشیروان در راه به سرزمین طوس و مدفن امام رضا(ع) رسید. ساکنین محلی آن شهر با دیدن وضعیت وی، به او پیشنهاد دادند که به زیارت مرقد شریف امام رضا(ع) برود؛ آنها به او گفتند: نزد بارگاهش برو، هنگامی که وارد صحن و سرای بارگاهش شدی، زیارتش کن و به درگاهش گریه و زاری کن، و گرد مزارش طواف کن و از او طلب شفاعت نزد خداوند منان کن، و از او بخواه تا تو را شفا دهد که قطعا تو را شفا خواهد داد.
انوشیروان با دلی شکسته به آن افراد گفت: "خادمین حرم او، مرا در حرم راه نخواهند داد چون من مسلمان نیستم". آنها در پاسخ به وی گفتند: "لباست را عوض کن و با پوشش مسلمین وارد حرم شو".
انوشیروان با قلبی آکنده از غم، این کار را انجام داد؛ لباسش را عوض کرد و سپس وارد مرقد مطهر امام رضا(ع) شد. در کنار مضجع شریفش شروع به گریه و زاری و دعا نمود و او را واسطه بین خود و خدا قرار داد تا شفا پیدا کند. ساعتی گذشت و از حرم خارج شد؛ سرش را با حالت غمگین به زیر انداخت؛ ناگهان نگاهش به دستش افتاد؛ مبهوت مانده بود! اثری از پیسی بر روی پوست دستش نمی دید.
سراسیمه لباسش را از تن درآورد و کامل بدن خود را وارسی نمود! آری او به برکت حضرت سلطان علی بن موسی الرضا(ع) شفا گرفته بود. تا با این صحنه مواجه شد غش کرد و با صورت به زمین افتاد! مردم دور او حلقه زدند و او را به محل اقامت خود بردند و کم کم داستان شفا یافتنش در کل خراسان پیچید.
انوشیروان که بسیار از این قضیه خوشحال شده بود، دلش به نور ایمان منور گردید و اسلام آورد و از ارادتمندان خاندان رسالت و نبوت(ع) گشت و شیعه شد. او شبیه صندوقی از جنس نقره برای روپوش قبر مطهر حضرت رضا(ع) ساخت و آن را به آستان حضرتش هدیه نمود و اموال زیاد را به صاحب این مزار شریف هدیه کرد».
متن عربی ماجرا
وأعجب من جمیع ما ذکرناه ما شاهدناه فی زماننا، وهو أن أنوشروان المجوسی الأصفهانی، کان بمنزله عند خوارزمشاه، فأرسله رسولا إلى حضره السلطان سنجر بن ملکشاه، وکان به برص فاحش، وکان یهاب أن یدخل على السلطان لما قد عرف من نفور الطبائع منه، فلما وصل إلى حضره الرضا صلوات الله علیه بطوس، قال له بعض الناس: لو دخلت قبته، وزرته، وتضرعت حول قبره، وتشفعت به إلی الله سبحانه وتعالى، لأجابک إلیه، وأزال عنک ذلک.
فقال: إنی رجل ذمی، ولعل خدم المشهد یمنعونی من الدخول فی حضرته. فقیل له: غیر زیک، وادخلها من حیث لا یطلع على حالک أحد.
ففعل، واستجار بقبره، وتضرع بالدعاء، وابتهل، وجعله وسیله إلى الله سبحانه وتعالى، فلما خرج، نظر إلى یده، فلم یر فیها أثر البرص، ثم نزع ثوبه، وتفقد بدنه، فلم یجد به أثراً، فغشی علیه، وأسلم، وحسن إسلامه، وقد جعل للقبر شبه صندوق من الفضه، وأنفق علیه مالا، وهذا مشهور شائع رآه خلق کثیر من أهل خراسان.